ازهستی گذشتیم
و به سوی هیچ امدیم
به هیچ پیوستیم
از هیچ خواندیم
هیچکها را دیدیم
هیچ نوشته ها را مرور کردیم
هیچ گفته ها را باور کردیم
هیچ نبوده ها را تصور کردیم
هیچ نداده ها را سپاس گفتیم
و........
*
حالا هیچیم
هیچِ هیچ!!
هیچ نبودیم
از هست آمده بودیم؛
شبی با دستانی پر از یاس
پر از نسترن
وقتی به کوچه آمدیم؛
کلاغی آمد
با عینکی بر چشم!
ندا درداد، آی با شما هستم
شما که از هست آمده اید
هیچ می دانید هیچید؟
و ما باور کردیم
هیچ بودنمان را
و....
**
و هیچ تر از هیچ شدیم،
غروب شد
کلاغ رفت
و ما ماندیم با سیاهی شب...
***
باور کن
باور کن که هیچ نیستیم و هَستیم
باور تو ما را به بهشت خواهد برد
باورکن .......
بیست ونهم آذرماه 1389 لینک این نوشته در سایت شعر نو کلیک کنید