۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

از هست آمده بودیم..

ازهستی گذشتیم
و به سوی هیچ امدیم
به هیچ پیوستیم
از هیچ خواندیم
هیچکها را دیدیم
هیچ نوشته ها را مرور کردیم
هیچ گفته ها را باور کردیم
هیچ نبوده ها را تصور کردیم
هیچ نداده ها را سپاس گفتیم
و........
*
حالا هیچیم
هیچِ هیچ!!
هیچ نبودیم
از هست آمده بودیم؛
شبی با دستانی پر از یاس
پر از نسترن
وقتی به کوچه آمدیم؛
کلاغی آمد
با عینکی بر چشم!
ندا درداد، آی با شما هستم
شما که از هست آمده اید
هیچ می دانید هیچید؟
و ما باور کردیم
هیچ بودنمان را
و....
**
و هیچ تر از هیچ شدیم،
غروب شد
کلاغ رفت
و ما ماندیم با سیاهی شب...
***
باور کن
باور کن که هیچ نیستیم و هَستیم
باور تو ما را به بهشت خواهد برد
باورکن .......

۱۲ نظر:

farzin karegar گفت...

اي هيچ بر هيچ مپيچ

پریا گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
شهراد گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پریا گفت...

"این کلاغان سیاه بدنام تا به کی به روزگار سیاه ما خواهند خواند !..."

زیبا بود . سلامت باشید

شهراد گفت...

من میگم تو یه چیزت شده مشکوک می زنی نکنه افسرده شدی خدا مرگم بده این حرفها چیه شما همیشه هستی احساس پوچی نکن اصلا تو خود خود "هست" هستی ! خوبه ؟

نسترن گفت...

از هست آمدیم.

نسترن گفت...

از هست آمدیم.

نسترن گفت...

از هست آمدیم.

نسترن گفت...

از هست آمدیم.

داد گفت...

به دوستانم:
.
فرزین عزیز:سپاس.
.
پریا:محبت دارید.
.
شهراد:نه چیزی نیست نگران نباشید.
.
نسترن:خوشحالم که شما هم از هست آمده اید/باز تشریف بیارید.
.
از همگی سپاسگزارم.

فانوسي در شب گفت...

ممنونم افشين عزيز كه سر زدي شنبه بيا اداره تا آن دو مجموعه شعر را بهت بدم. با سپاس. رستمي‌ثالث

ناشناس گفت...

سلام افشين عزيز ممنونم از لطف و محبت شما و از مطالب زيبا و دلنشينت در تماس باش براي جمعه كوه ـ رستمي