هیچَک
افشین معشوری/ شعر فارسی
۱۳۹۴ تیر ۲۱, یکشنبه
۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه
۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه
غفلت و آدم برفی
آدم برفی!
از شرم کدام غفلت؟
-در بارش بهارانه-
آب شده ای
غافل تر از تو بسیارند
آرام باش...
11 فروردین 1393
افشین معشوری
برچسبها:
آدم برفی، غفلت، افشین معشوری
۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه
۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه
۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه
برای مرد اسکار ایران/اصغر فرهادی
نام تو را اصــــــــغر فرهادی است
هم هنرت گســـــــترش شادی است
باد خــــــدا پشت و پناهت عـــزیز
حرف تو عشــق و ره آزادی است
زنده بمانی، هنــــــــرت بیش باد
کاین هنرت ارثی و اجدادی(1) است
چشــــم بد از دورو برت دور باد
کهنه رقیب تو بســــــــی کور باد(2)
.....................................
پی نوشت:
1- منظور: هنرنزد ایرانیان است و بس، زیرامی دانیم تجهیزاتی که فرهادی و همه ی سینماگران ایرانی(خصوصا مستقل ها) برای ساخت فیلم استفاده می کنند بسیار ناچیز تر از استانداردهای جهانی است..
2- در بیت آخر عمدا از قالب مثنوی استفاده گردید.
برچسبها:
جدایی نادر از سیمین، اصغر فرهادی
۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه
آه سهراب...
از هشت کتاب که نه،
حتا از هشتاد و هشت کتاب هم،
بره ای روشن نمی شود.
زیرا؛
انبساط انار بی معنی است
و حتا شعرهایت،
دست آویزی است برای پزهای روشنفکری!!
آه سهراب؛
کاش آن روزها
بوم را سفره یی می کردی
و با رنگهایت
نقشی بر معده های گرسنه می زدی.
شاید امروز؛
پیغام ماهیها،
به گوش خدا می رسید.
.....................
پانزدهم مهرماه 1390
افشین معشوری
برچسبها:
سهراب سپهری
۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه
روزهایت پرتقالی
تقدیم به خواهر زاده ی بیست و هشت روزه ام"یانا"
..
آهای ای دخترک؛
من حرف دارم با تو و این آمدن بشنو
کجا بودی ؟
نمی دانستی که اینجا تحفه بازار است؟
آهای ای دخترک؛
اینجا زمین است، مهد بی مهری
خوش آمد گویمت،
شادی و یک دنیا محبت
شور آوردی
نمی دانی چه بازاری است این سیاره ی خاکی
الهی روزهایت پرتقالی
روز و شبها سر دهی شادی
الهی شادمان باشی
و غم از گوشه ی قلبت فراری باد
نمی دانم که فردا
یا که فرداها چه خواهی گفت
نمی دانم چه خواهی سفت
عزیزم روزگاری بس سیاه است و غم انگیز است
نمی دانم،
نمی دانم چه خواهد شد در آن عهدی که در پیش است
برایت آرزوی خیردارم "جان یانا" باش سر زنده .....
.....
تقدیم به خواهر زاده یبیست و هشت روزه ام" سیده یانا موسوی راد"
..
آهای ای دخترک؛
من حرف دارم با تو و این آمدن بشنو
کجا بودی ؟
نمی دانستی که اینجا تحفه بازار است؟
آهای ای دخترک؛
اینجا زمین است، مهد بی مهری
خوش آمد گویمت،
شادی و یک دنیا محبت
شور آوردی
نمی دانی چه بازاری است این سیاره ی خاکی
الهی روزهایت پرتقالی
روز و شبها سر دهی شادی
الهی شادمان باشی
و غم از گوشه ی قلبت فراری باد
نمی دانم که فردا
یا که فرداها چه خواهی گفت
نمی دانم چه خواهی سفت
عزیزم روزگاری بس سیاه است و غم انگیز است
نمی دانم،
نمی دانم چه خواهد شد در آن عهدی که در پیش است
برایت آرزوی خیردارم "جان یانا" باش سر زنده .....
.....
تقدیم به خواهر زاده یبیست و هشت روزه ام" سیده یانا موسوی راد"
برچسبها:
یانا موسوی راد
۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)