۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

بگو شاعر/برای شاعر کوچه ی تبریز

تقدیم به شاعر کوچه ی تبریز: یعقوب رستمی ثالث
.
تو را در کوچه ی تبریز
کنارِ تیرِ چوبینِ چراغِ برق
به یاد آرم.
*
تو ای شاعر،
همیشه سر سلامت باش.
**
ملالی نیست،
اگر مال و منالی نیست
اگر در سفره نانی نیست
جهان با این همه نامهربانی ها،
دروغ و محنت و کینه
تمام سخت جانی ها،
گذرگاهی ست.
***
سحرگاهان،
تو را در کوچه ی تبریز
دلت از غصه ها لبریز
به یاد آرم.
****
نمی دانم،
کجا بودم؟
در آن نوبت که دستت میهمان برف و بوران بود.
نمی  دانم که می دیدی مرا یا نه؟
ولی بودم،
تو را دیدم که زخم آن کبوتر را
و یا آن شاخ و برگ بوته ی گل را
چه می بستی!
*****
نمی دانم که می دیدی مرا یا نه،
ولی بودم،
تو را همواره می دیدم.
و ظهر هنگام،
صدای پیرِ مسجد را
به همراه نگاه کنجکاو تو
به گوشِ جان و دل هموارمی کردیم.
******
تو ای شاعر،
ملالی نیست،
ببین آن دخترک همواره می خندد!!
ملالی نیست اگر نان نیست
اگر آسایش جان نیست
ملالت باد آن روزی
که در سر نیست یک اندیشه ی پویا
بگو شاعر،
بگو تا عاقبت روزی
جهانت بوستان گردد.
*******
بگو تا روزگارت شادمان گردد....
نیمه شب چهاردهم دیماه 1389

۶ نظر:

پریا گفت...

با آرزوی موفقیت برای شما و آقای رستمی .

نسترن گفت...

لذت بردم .

داد گفت...

درود به پريا و نسترن:
از لطفتان سپاسگزارم

ناشناس گفت...

ممنونم افشين عزيز لطف و محبت شما قبلاز جمعه براي كوه تماس بگير . رستمي‌ثالث

داد گفت...

درود آقای رستمی
.
هم دیر دیدم پیامتون رو هم کمی گرفتارم به امید خدا به زودی خدمت خواهم رسید عمری اگر باشد!!

باران از لاهیجان گفت...

عمو خیلی این شعرت باحال بودا
واقعا لذت بردم