۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

مردِ گاری چی

من؛
پشت پنجره ایستاده ام
و تیر چراغ برق را
که ان بیرون
 از سرما می لرزد تماشا می کنم!
*
دارد باران می آید،
قطره های سوزن
تند و پی درپی،
 بر تن نحیف رهگذرِ خسته می زند
و مردی پشت گاری ضایعات
ته مانده ی حوصله اش را زار می زند!
**
دارد باران می آید
و یکی
 در گوشه ی دیگری از این بازار مکاره
درون  اتاقک شیشه ای
حمام بخار می گیرد .......
***
آخ؛
 دارد باز باران می آید....
کاش دیگر باران نیاید!
دهم بهمن 1389

۶ نظر:

عارف درویش گفت...

دهم بهمن ماه جشن سده بر همگی خجسته باد

باران ازلاهیجان گفت...

مهمانی باران را به چشمانم ممنوع کرده ام

نبار نبار بارشت آتش بر جانم می زند

نبار

بگذار سکوت شب التیام بخشم باشد

بگذار ستاره ها در پس شبنم چشمانم بخوابند

نبار باران نبار

پریا گفت...

موفق باشید / مثل همیشه زیبا و با احساس / برقرار باشید

gile loy گفت...

xeili ame varon danim
tu i varon e amra ashar dani


kAsh varon bay o gari chi bishi kishavarzi bone

sepide گفت...

salam. ziba bood dar eyne sadegi.
kash yademaan naravad adam haye zire baran .....

پروانه گفت...

پاهای برهنه ام را در کوچه خورشید و در گونه خیس ابرهای آسمان فرو می برم !تا شاید نگذارم باران ببارد ! نه نخواهم گذاشت برتن نحیفش ببارد !