پشت پنجره ایستاده ام
و تیر چراغ برق را
که ان بیرون
از سرما می لرزد تماشا می کنم!
*
دارد باران می آید،
قطره های سوزن
تند و پی درپی،
بر تن نحیف رهگذرِ خسته می زند
و مردی پشت گاری ضایعات
ته مانده ی حوصله اش را زار می زند!
**
دارد باران می آید
و یکی
در گوشه ی دیگری از این بازار مکاره
درون اتاقک شیشه ای
حمام بخار می گیرد .......
***
آخ؛
دارد باز باران می آید....
کاش دیگر باران نیاید!
دهم بهمن 1389
۶ نظر:
دهم بهمن ماه جشن سده بر همگی خجسته باد
مهمانی باران را به چشمانم ممنوع کرده ام
نبار نبار بارشت آتش بر جانم می زند
نبار
بگذار سکوت شب التیام بخشم باشد
بگذار ستاره ها در پس شبنم چشمانم بخوابند
نبار باران نبار
موفق باشید / مثل همیشه زیبا و با احساس / برقرار باشید
xeili ame varon danim
tu i varon e amra ashar dani
kAsh varon bay o gari chi bishi kishavarzi bone
salam. ziba bood dar eyne sadegi.
kash yademaan naravad adam haye zire baran .....
پاهای برهنه ام را در کوچه خورشید و در گونه خیس ابرهای آسمان فرو می برم !تا شاید نگذارم باران ببارد ! نه نخواهم گذاشت برتن نحیفش ببارد !
ارسال یک نظر