تقدیم به شاعر کوچه ی تبریز: یعقوب رستمی ثالث
.
تو را در کوچه ی تبریز
کنارِ تیرِ چوبینِ چراغِ برق
به یاد آرم.
*
تو ای شاعر،
همیشه سر سلامت باش.
**
ملالی نیست،
اگر مال و منالی نیست
اگر در سفره نانی نیست
جهان با این همه نامهربانی ها،
دروغ و محنت و کینه
تمام سخت جانی ها،
گذرگاهی ست.
***
سحرگاهان،
تو را در کوچه ی تبریز
دلت از غصه ها لبریز
به یاد آرم.
****
نمی دانم،
کجا بودم؟
در آن نوبت که دستت میهمان برف و بوران بود.
نمی دانم که می دیدی مرا یا نه؟
ولی بودم،
تو را دیدم که زخم آن کبوتر را
و یا آن شاخ و برگ بوته ی گل را
چه می بستی!
*****
نمی دانم که می دیدی مرا یا نه،
ولی بودم،
تو را همواره می دیدم.
و ظهر هنگام،
صدای پیرِ مسجد را
به همراه نگاه کنجکاو تو
به گوشِ جان و دل هموارمی کردیم.
******
تو ای شاعر،
ملالی نیست،
ببین آن دخترک همواره می خندد!!
ملالی نیست اگر نان نیست
اگر آسایش جان نیست
ملالت باد آن روزی
که در سر نیست یک اندیشه ی پویا
بگو شاعر،
بگو تا عاقبت روزی
جهانت بوستان گردد.
*******
بگو تا روزگارت شادمان گردد....
نیمه شب چهاردهم دیماه 1389